دهگانة نهم و دهم
تصويرهاي بعد از حادثه
(1)
ثبت شد در اينجا،
در اين نقطه كه خوني ريخته شد برزمين،
خيابان
تعريف جديد آزادي شد.
(2)
پياده روهاي خلوت،
كبوتري كه به كيسه هاي دريده زباله نوك ميزند،
بادي از جنوب ميوزد،
و رفتگرها شتك خونها را ميشويند.
پاسداران كجايند؟
ما باز هم آمده ايم!
(3)
كودك
هميشه خواب طناب ميبيند.
از وقتي كه ديد:
جراثقال،
محكوم،
و طناب دلنگان را.
(4)
يادتان باشد
نبش همين مغازه بود،
كه مردي كتك خورد،
پسري را كشتند،
و زني تنها ماند.
يادتان باشد
(5)
اين هيولا كاري ندارد
با درختان بي برگ يا پر برگ
كاري ندارد با آدمهاي وراج يا ساكت.
اين هيولا
با تنوره هايش، پر شعله و پر صدا
از ما ميترسد
كه چشم در چشمش خيابان را به پايان ميبريم.
(6)
بايد غزلي براي كفتارها گفت
وقتي كه پاسداران را ميبينيم
به كمين نشسته
در راهبندها.
(7)
فردا كه باز آئيم
حتي خيابان خجل خواهد شد.
و يقين ميكند
كه پاسداران را رها نخواهيم كرد
با هرچه كه در دست داريم.
(8)
راز شكست ما پاسداران نبودند
ما از آنجا شكست خورديم
كه فكر كرديم
خيابان ديگر تمام شده
و رازي ندارد براي فردا.
(9)
راهبندها را كنار بزنيم!
در اين قرق
تنها پاسداران نيستند كه راه را بسته اند.
وقتي كه ما ساكتيم
پاسداراني هستيم
راهبند كودكاني كه در خيابان زاده شده اند.
(10)
ما اجازه نميدهيم مغزمان تفتيش شود
مثل ماشين،
يا حتي لباسهايمان،
در اين خيابان پر از نفرت.
دهگانة دهم:
يادماندههاي خيابان
(1)
قايقران شجاع به خيابان گفت
ترسناكترين بيم هايم
وقتي بود كه سوار قايقي بودم.
هنگام كه قايقم شكست،
تمام ترسهايم فرو ريخت.
اكنون در تو هستم
بي واهمهاي از موجهاي مهيب.
يادتان باشد
نبش همين مغازه بود،
كه مردي كتك خورد،
پسري را كشتند،
و زني تنها ماند.
يادتان باشد
(5)
اين هيولا كاري ندارد
با درختان بي برگ يا پر برگ
كاري ندارد با آدمهاي وراج يا ساكت.
اين هيولا
با تنوره هايش، پر شعله و پر صدا
از ما ميترسد
كه چشم در چشمش خيابان را به پايان ميبريم.
(6)
بايد غزلي براي كفتارها گفت
وقتي كه پاسداران را ميبينيم
به كمين نشسته
در راهبندها.
(7)
فردا كه باز آئيم
حتي خيابان خجل خواهد شد.
و يقين ميكند
كه پاسداران را رها نخواهيم كرد
با هرچه كه در دست داريم.
(8)
راز شكست ما پاسداران نبودند
ما از آنجا شكست خورديم
كه فكر كرديم
خيابان ديگر تمام شده
و رازي ندارد براي فردا.
(9)
راهبندها را كنار بزنيم!
در اين قرق
تنها پاسداران نيستند كه راه را بسته اند.
وقتي كه ما ساكتيم
پاسداراني هستيم
راهبند كودكاني كه در خيابان زاده شده اند.
(10)
ما اجازه نميدهيم مغزمان تفتيش شود
مثل ماشين،
يا حتي لباسهايمان،
در اين خيابان پر از نفرت.
دهگانة دهم:
يادماندههاي خيابان
(1)
قايقران شجاع به خيابان گفت
ترسناكترين بيم هايم
وقتي بود كه سوار قايقي بودم.
هنگام كه قايقم شكست،
تمام ترسهايم فرو ريخت.
اكنون در تو هستم
بي واهمهاي از موجهاي مهيب.
(2)
عابدي در خيابان رقصيد.
و بعد از گرفتن حكم تعزير
به قاضي گفت
خيابان خانة خدا ست
خانة خدا، خيابان آزادي است.
(3)
شاعران!
به خيابان درآييد
اينجا دود است و گلوله
و كلاهخود و پاسدار
شاعران به خيابان بياييد
اينجا فرياد است و مشت
و زيباترين شعرهاي نانوشته
در دفتر روزهاي خونين مستمر.
(4)
پنجرهها را بازكنيد
زخميهاي خيابان خواهران شمايند.
زخميها خواهران شمايند
پنجره ها را باز كنيد.
دختر اين گفت
و خود به خاك افتاد.
(5)
خيابانيهاي يك مقتول
مثل شعرهاي من است.
آرزوهايي خونين
و عمري كوتاه.
شعرهاي من پسركي است
كه در همين جا به خاك افتاد.
(8)
روي ديوار شعر زيبايي بود
هرچه كردم نتوانستم
توي دفتر بنويسم آن را.
توي دفتر، «آزادي»
شعر زشتي است.
(9)
هوار بي نامان
در رگهاي پر نور روز
هوراي پيروزي كودكان بود
بر سرنيزه و گرسنگي.
(10)
ما خياباني هستيم
يعني ايستادهايم در مصب هر كوچه
مثل هر درخت در توفان
يا گنجشك در باران
و يا... مثل هر چريك در رگبار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر