شهروند يك دليم،
با عطر فصول چندگانه.
تاريخ ما،
با طعم تابستان هاي قتل عامهايش
آغاز تلخي داغ بود
و ما،
با لبي بي شكوه
ـ گزيده با دندان بغض ـ
برگريزان هاي پراندوه را سلام گفتيم.
پاييز ما درنگ در رنگ بود
و ما كلافه شديم از دست زيبايي درخت
كه زندان پرنده بود
و چوبة دار همسايه ها.
ما در خيابانهاي زمستاني بي كلام
يكديگر را ديديم
لرزيديم...گريستيم...
و صبوري آموختيم.
ما يك نگاه شديم
با چشمي از شوق
و عطر دلي از بهار
ايستاده در آستانة خود
آن چنان كه با شانه اي از رنج.
و اكنون هر يك ترانه ايم
برآمده از حنجره هاي دريده
با دشنه در پهلو
نيزه اي به چشم
و تيري نشسته به قلبهايمان
با اين همه
ما يك ترانه ايم.
تير89
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر