۱۱/۱۰/۱۳۸۹

پرسه هاي پس از حادثه



دو صدگانه‌اي در كشف و ستايش خيابان



دهگانة پانزدهم


پرسه هاي پس از حادثه



(1)

خواب ديدم

سراسر تو گل سوري بود.

با رؤياي بادي خنك گريستم

شايد كه تن تبدارت خنك شود.

و دريغ...

گلهاي آتش

برتن من و تو گداخته شد...


(2)

غرق گل سرخي!

اشكبارانت كنيم؟

يا سرود ديگري بخوانيم ؟


(3)

خيابان!
بارها پرسيده‌ام از تو

آن سويت آسمان است.

و منتهاي اين سو،

بيابان.
چگونه است كه مي‌تواني

خياباني بيابي در خيابان ديگري؟



(4)


تو را از كوچه‌هايت نمي‌شود شناخت.

همچنان كه از مغازه‌ها،

يا كه چهارراه‌هايت.

تو را از تو بايد شناخت،

با كوچه‌ها و مغازه‌ها و چهار راه‌ها،

و ميدان ها و مردمانت.


(5)

كتابخانه هايت را سوزاندند

تا مسجد بسازند.

اما بتكده ها روئيد و زندانها

بر تن پر زخم تو،

بر درگاه روزها و شبهاي بي روز .


(6)

چه دلها كه در تو شكست

چه سرها كه آونگ شد

چه دستها، چه دستها كه در تو قلم شد...

...و چه چشمها كه در تو به انتظار است.


(7)

فراموشت كرده بودم چندي.

هم از اين رو،

مثل اين درخت بي ريشه،

افتاده‌ام در معبر بادها

و چكمة پاسداران.


(8)

اين همه بطالت من

از گلخانه‌هاست.

خانه‌هاي تسليم شده

با گلهايي محصور در قفس شيشه‌اي!


(9)

درخت، درخت است،

و تو؛

خيابان!

يعني من خود را از خود مي‌شناسم.

همچنانكه درخت را

نه از بهارها و زمستان هايش.


(10)

گواه باش درخت پير!

گواه باشيد درختان دود زده!

درختان بي برگ، درختان بي كبوتر

گواه باشيد هيچ كس از ما راضي نبود

تا كه نگاه كند بر زمين زخمي

وقتي كه پشته‌ها از كشته‌ها خونين بود.


هیچ نظری موجود نیست: