۹/۱۱/۱۳۹۱

اين سنگ نشسته بر شقيقه را...


اين سنگ نشسته بر شقيقه را...

راستا كه اين سنگ نشسته بر شقيقه را

باريكة خوني تا چانه و گردن بايد...

موريانه هايي سمج

چوب دستي ام را تا مغز استخوانم مي جوند

تا در سنگيني جهاني پر از كهكشانهاي مغفول

پاي رفتن ها و ماندن ها را بشكنم

و انكار كنم وضوح آن كس را

كه حضورش غيبت ترديد است .



22مهر91

هیچ نظری موجود نیست: