نصيب من از درخت
به ياد مادر گرگاني كه
با چشمهايش حرف مي زد
بوران با بادهاي كولي اش
در ضيافت بركه خوش مي خراميد
و من التهاب گامهاي سرد غروب را
در پرواز دور لك لكها تجربه مي كردم.
در بركة پر از خاطرات سرما
لك لكها پر مي ريزند
و درختان فراموش شده
در وزوز بادهاي هرز به خواب مي روند.
آن لك لك بازمانده از پرواز
از جانب ناپيداي كدام آسمان آمده بود؟
كه غريبانه تر از غروب
به ژرفاي تاريك دريا پر كشيد.
حافظه هاي غايب غفلت،
تخيل وحشي قفس،
و ضماير مكتوم گناه،
در امتداد سرزمينهاي گمشدة بي درخت.
نصيب من از درخت چه بود؟
در فصلي كه تمام فصول
در برگهاي بوران زده خلاصه مي شد.
نصيب من از درخت چه بود؟
يادهاي جواني دور با تتمة آرزويي پيرانه:
من در تابستان انتظار، حس داغ باغ بودم
ترسان از غارت گلسرخ
در تنورة پياپي باد.
من در زل آزاردهندة آفتاب
با شعله اي از آرزو
سايه كوچكي مي خواستم براي شقايق
و چشمه اي خنك براي چكاوك تشنه.
درنگ هاي بي صداي شبانه در سرزمين سوخته
و كشف دوبارة رؤياهاي نابهنگام
در انتهاي غزلي ناتمام
با حس غريب تولد يك درخت.
طنين بال بال لك لكها
تپش آواز پرنده در قفسي از يخ
و پرسش برفي كه از شاخه عريان تكانده شد:
نصيب درخت از من چه بود؟...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر