در
انتهاي شعر
تنها، در انتهاي شعر ايستاده ام.
در خانه اي، با اتاقي رو به لحظه هاي اشك؛
در اين شب بي مهتاب و بي تاب.
رو به دريا مي گريم.
همزبان با ماهيهاي لال
غرق در
هياهوي سهمگين موجها
و سكوت نهنگها و صدفها
و آفتابي غايب .
دريا با پنجره هاي آبي اش
در آسمان مي ريزد
و آسمان
در ابرهايش غوطه مي زند.
در پگاه، فوج پرندة باران را بگو
من اينجا ايستاده ام!
اينجا كه شعري تنها است
و من برايش بغض كرده ام...
19دي91
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر