مجنون تر از بيدي كه در باد مي رقصد
مجنون
تر از بيدي كه در باد مي رقصد
تويي نشسته به
تماشاي گذر ابر
و تمناي بي
منتهاي رود.
منم كه مي لرزم
در آستانة آب.
به انتظار
لب گشوده ام اي
سراب آبي رؤيا.
و ساليان مي
گذرد،
ميان وهم و
خيال.
سواري كه نام
روشنش فردا بود
گذشت از بيشة انبوه
و با اسبي
سپيدتر از آرزو
گم شد در درون
مه و ماه.
در كوچه هاي
ماه
صداي اسبها مي
آيد
صداي همهمة آب
و رفتن و سوار
و كسي كه مي
رقصد ميان خيال بيد و باد.
30شهريور89
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر