اي عاشقي
نوبت ما كي مي رسد؟
سعديا دور نيكنامي
رفت
نوبت عاشقي است يك
چندي
اي عاشقي نوبت ما كي مي رسد؟
فصلي به رنگ آب
با آن همه رنگين كمان،
با آن شكوه عارفانة بي انتها
آمد، گذشت و رفت
فرصت نشد، يا نكرديم،
تا از وفور آن همه نصيب
برگي براي بوسه به خانه بياوريم.
ما، بي شادي و صدا،
با بغض و حسرت شبانه
مانديم و شبهاي بي ترانه...
اي عاشقي! اما
هربار دوباره باز،
بي آه، خوانده ايم:
گر آسياب اين جهان گاهي به نوبت است
اي عاشقي نوبت ما كي مي رسد؟
اي عاشقي!
ما در صف با سر دوندگان، بي سر دويده ايم
ما بر پرنده هاي بي آواز عاشق بوده ايم،
ما از كناره هاي پاييز
تا كرانه هاي بهار پريده ايم،
ما بر ستاره هاي تنها،
در شب سرما گريسته ايم.
اي عاشقي ما شاعر بوده ايم
و با دهاني دوخته و لبي سوخته سروده ايم
آن شعر عاشقانه، ممنوعه زمانه را.
اي عاشقي!
ما شاعريم و تير بلا مي خريم به جان
اما دوباره باز
در جستجوي نوبت خود
يعني نوشتن شعري كه نمي توان نوشت
تا هركجا كه بگويي عاشقي مي كنيم.
5بهمن91
۱ نظر:
همیشه از شعار دادن بدم میامد هر چند که گاهی انجام میدم. ولی به نظر من شما عاشق ترین عاشق ها هستید . شاعران شما هم مثل ان رند شیرازی جز با عشق ، عاشق و معشوق کاری نداشته اید . پس ای شاعر عاشق مجاهد تو سال هاست که نوبت ات رسیده .
ارسال یک نظر