خو ناكرده به خواب
باز هم
براي مسعود، و هميشه مسعود
خو ناكرده به
خواب، خوب مي دانم!
از پس مدّهاي ممتد
اين درياي پر خوف
و جزرهاي هول آور
و مهيب
يا كه بارانهاي
يكريز و رگبارهاي پر بغض
و بعد هم بخارهاي
متراكم بي رنگ
شبحي پيداست از پس
اين همه رنج:
دكل كشتي دوري...
اين خيال نيست!
خوب مي شنوم!
از صفة اين كشتي
دور تا تمام سواحل ناپيدا
آوازهاي عاصي ناخدايي
پير
با جاشويان شورشي اش
را
كه گاه، با اشك و
گاه به فرياد مي خوانند:
من هرگز پشيمان
نبوده ام از زيستن
ميان آرواره هاي
نهنگ و پنجه در پنجة موج بودن.
و در روزهاي بي شب
و شب هاي بي روز
خورشيد را مي
خوانيم
با عطش تابستاني
همة بيابانهاي بكر.
خو ناكرده به
خواب، سالهاست،
با ناخدايي برادر بوده ام كه در آبهاي شور
بر بلندترين بام
بلند جهان مي خواند.
بي واهمه از هيمنة
موج ها و گم شدن آوازها
خو كرده ام كه بخوانم...
آه! من خو ناكرده
چقدر خوب مي بينم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر