در حافظة شمايم
در حافظة شمايم
آنجا كه لايه هاي
رنگارنگ روزهايتان
با خارها و
زخمهايش
يكجا خوابيده اند.
در حافظة شمايم
در برگ برگ زندگي
شما
بي آن كه بتوانند
بركنند مرا
از خاطرة خيابان
هايتان.
شاهان غره كوشيدند
تا بشكنند
لوحي از مرا را كه
در حافظه داريد
و شيخان شرور
خواستند تا كه به
يغما برند
سنگ نبشته اي را
كه منم
در قلب شما
و كودكان شما
و ديروز و فرداي
شما.
ابلهان را رها
كنيد
شاهان و شيخان را
رها كنيد.
وقتي مرا بشكنيد
قلبتان شكسته
نخواهد شد
بي قلب خواهيد بود
در دوزخ بي باوري
به خدا.
زنده ام در حافظة
شما
همچون خدا
در دل تمام
گرسنگان،
و همة آنان كه
تفنگ شان براي آزادي است.
13بهمن93
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر