از تبار ترانههاي گداختة «سرب»...
براي فرمانده قهرمان مجاهد خلق
حسين ابريشمچي
چشمان زلال تر از
آسمانهايش را
از عقابها ربوده بود
هنگام كه در بامدادان
هر تهاجم
بر جاده هاي ناپيموده
نظر مي كرد.
چريكي هوشيار
كه راههاي شليك و كوچه
هاي گريز را مي شناخت.
و به وقت سگ و دد،
يا پاسدار و جاسوس و
پليس،
گاه معناي جسارت
پلنگان بود
و گاه ماهي خوش خرام
دريا.
نه سواري تيز تاز آمده
در افسانه ها،
برسمندي از خورشيد
دور،
كه دونده اي پر نفس
يك از انبوه هزار،
در خيابانهاي نزديك،
يا جمعيت هاي عاصي.
ژنده اي از تبار شليك
هاي بي درنگ
با ترانه اي گداخته از
«سرب» برلب
كه در چته هاي پنهان
كوهها و ستيغ ها
چريك راه هاي ناشناخته
بود.
فرماندهي از تاريخ گردنه هاي فتح
كه با فكر قله هاي فردا به خواب مي رفت
و روز را
با ياد ياراني در
ابرهاي خونين،
در سپيده اي متفاوت،
آروز مي كرد.
آهوان او را مي
شناختند
و در زير بارش
رگبارهايش
جوانه هاي ناشكفته
خانه داشتند.
برادر همصدايم بود
با دلي مهربانتر از
درياها
در هنگامه هاي آواز و
لبخند و ظفر.
9آبان94
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر