براي نابودي «ژن» خميني
(نقل از کتاب تا این مهتاب ارغوانی است)
درست يك روز قبل از تصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر در دسامبر1948 کنوانسيون منع
و مجازات کشتار دسته جمعي بهتصويب مجمع عمومي سازمان ملل رسيد،
در ماده اول اين كنوانسيون تصريح شده است كه «قتلعام» يك جرم بين المللي است
و مرتكبان آن بايد مجازات شوند. در اين كنوانسيون موارد احتمالي و يا انواع
كارهايي كه شامل مجازات ماده«قتلعام» ميشود مشخص شدهاند. قتلعام, توطئه براي
قتلعام, تحريک مستقيم و علني در انجام قتلها, کوشش براي انجام قتلعام و شرکت در
امر قتلعام موارد مشخص شده در اين ماده از كنوانسيون است كه همگي اعمالي قابل
مجازات ميباشند.
بهاين ترتيب جاي هيچ گونه اما و اگري باقي نميماند و تكليف حقوقي عاملان و
آمران قتلعام زندانيان سياسي در سال1367 روشن است. تمامي آنها, از صدر تا ذيل جنايتكاران
عليه بشريت محسوب ميشوند و بايد پس از محاكمه در يك دادگاه بين المللي و علني بهمجازات
برسند.
اين كه مردم ايران در مورد اجراي حكم هركدامشان چه تصميمي بگيرند چيزي است كه
بعد از محاكمه مشخص ميشود. اين را از اين بابت تصريح ميكنم كه مشخص باشد هيچ فرد
يا گروهي تحت هرنام و مكتبي حق ندارد بهنيابت از طرف مردم ايران برجرم مجرمان قلم
عفو بكشد. موضوع رابطه با آمران و عاملان قتلعام زندانيان سياسي مجاهد و مبارز در
سال67 امري است جنايي. آن هم نه يك جنايت معمولي. چيزي است در رديف جنايتهاي عليه
بشريت همچون بهراهاندازي كوره هاي آدم سوزي. و همه ميدانند كه اين قبيل جرمها
شامل مرور زمان نميشود.
تأكيد ما برضرورت محاكمه دست اندركاران قتلعام را نبايستي كينه جويي از آنان
تلقي كرد. اين كار براي دفاع از انسانيتي است كه پايمال شده و انسانيتي كه بايد آن
را حفظ كرد و گسترش داد. قاتلان و جنايتكاران, تحت هرنام و عنوان و مقام سياسي و
مذهبي و رسمي و غير رسمي, بايستي بدانند وقتي كه دست بهشكنجه ميزنند و بالاتر از
آن اقدام بهقتلعام زندانيان ميكنند
ديگر هيچ آيندهاي نخواهند داشت. در جهان ما, يعني در فردايي كه ميخواهيم
بسازيم, جايي براي اين قبيل «انسان نماها» وجود ندارد. پيش و بيش از ما, خود آنها
بايد بدانند كه مجازاتشان اگر ديروز و زود داشته باشد سوخت و سوز ندارد.
ارتجاع رودر روي ما ارتجاعي است كه با دكان دين و بهنام خدا, مهيب ترين نيروي
تاريخ(و يا ضد تاريخ) را نمايندگي ميكند. ما مردمي نبودهايم كه ديكتاتور كم ديده
باشيم. در هرگوشة تاريخ ما ديكتاتوري نشسته است. در هركوچة اين ميهن ميرغضبي
افسارگسيخته با قدارهاي خونچكان قرق و راهبند راه انداخته است. چنگيز و تيمور هم
كم نديدهايم. امير مبارزالدين و شاه شجاع و شاه عباس و نادر شاه هم كم نداشتهايم.
اما تك بهتك و يا همة آنها را در يك كفه قرار بدهيد و خميني و تيره و تبار
خونريزش را در اين بيست و اندي سال حاكميتشان بگذاريد در كفة ديگر. فكر ميكنيد
كدام كفه سنگيني خواهد كرد؟ كدام حكومتي در اين خاك اين چنين بنيادهاي مادي و
معنوي ملت, فرهنگ و اعتقادي را برباد داد؟ هرفرد و يا هرگروه و سازمان و حزب كه
داعيه ميهن و انسان و شرف داشته باشد اين واقعيت را بهتر و عميق تر درك ميكند و
در عمل نيز وفادارتر بهآن خواهد بود.
اين درك ما را از «قرباني» صرف بودن بيرون ميآورد و ما را در نوك پيكان
مبارزه ضدتروريسم و بنيادگرايي قرار ميدهد. كم جايگاهي نيست. تاريخ فرصتي بهما
داده است تا افتخار در مبارزه با ارتجاع مذهبي پيشتاز باشيم. براي احترام بهجايگاهي كه بهخاطر مبارزه با
آخوندها نصيبمان شده بايستي با هدف نابود كردن ژن«خميني» نسبت بهشكنجه گران و
آمران و عاملان قتلعام سال67 هرچه سخت گيرتر باشيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر