تو فريبنده ترين صاعقة ميرنده
در شب پر برق دروغ
با ستاره هاي لعنت
در آسمان مردة بي خدا.
تنوره كشيدي
از ژرفاي چشم پر غيظ هيولايي كور
و سوزاندي خاطراتي را
كه از باغها چيده بوديم
و قرار بود
مدفنشان اوراق كتابهاي خوشبو باشد.
تو لانه داشتي
نه چون گنجشكي ميان شاخه ها
كه چون قانقاريايي پنهان
در لابه لاي انگشتان تاريخ سرزمينم.
و نهفته بودي در چشمان پدران غافلم
نه چون خوابي خوش،
در بامداد بهاري پرباران،
كه چون افعي تشنه
در سنگ زار خشك بي علف
و در كمين هرآن كس
كه به گنجشك و باران و بهار ايمان داشت.
در نزديكترين لحظة دور
و دورترين مكان نزديك
در نهان و عيان
مي ديدم و نمي ديدمت
و چه خونهاي روشني
كه از كوري ام جوشيد.
حادثه آن چنان كوچك بود
كه تمام سالهاي ما را پوشاند.
زني تو را ديد
و من را گفت..
و من ديدم.
و نهاني ترين روح دوزخي
مثل امعاي گرازي تير خورده
بر خاك بوگرفته ريخت
و زمين از نامت تطهير شد.
در شب پر برق دروغ
با ستاره هاي لعنت
در آسمان مردة بي خدا.
تنوره كشيدي
از ژرفاي چشم پر غيظ هيولايي كور
و سوزاندي خاطراتي را
كه از باغها چيده بوديم
و قرار بود
مدفنشان اوراق كتابهاي خوشبو باشد.
تو لانه داشتي
نه چون گنجشكي ميان شاخه ها
كه چون قانقاريايي پنهان
در لابه لاي انگشتان تاريخ سرزمينم.
و نهفته بودي در چشمان پدران غافلم
نه چون خوابي خوش،
در بامداد بهاري پرباران،
كه چون افعي تشنه
در سنگ زار خشك بي علف
و در كمين هرآن كس
كه به گنجشك و باران و بهار ايمان داشت.
در نزديكترين لحظة دور
و دورترين مكان نزديك
در نهان و عيان
مي ديدم و نمي ديدمت
و چه خونهاي روشني
كه از كوري ام جوشيد.
حادثه آن چنان كوچك بود
كه تمام سالهاي ما را پوشاند.
زني تو را ديد
و من را گفت..
و من ديدم.
و نهاني ترين روح دوزخي
مثل امعاي گرازي تير خورده
بر خاك بوگرفته ريخت
و زمين از نامت تطهير شد.
3مرداد87
۱ نظر:
دوست عزیز!
مثل همیشه بسیار زیبااست.
راستی هم که خمینی درکمین هرآنکسی بودکه:
كه به گنجشك و باران و بهار ايمان داشت.
محمد.ق
ارسال یک نظر