سهراب روز 30خرداد دستگير شد و حالا خبر آورده اند كه زير شكنجه شهيد شده است. در خبرها بود كه مادرش به در زندان اوين رفته و از كساني كه آزاد شده اند سراغ جوانش را گرفته است. عكس او را به ديگران نشان مي داده و سراغ سهراب را مي گرفته است.
اين روزها كه خبر دستگيريها و پر شدن سلولهاي اوين بيشتر شده يكي از دغدغه هاي همه ما اين است كه پشت اين ديوارهاي بتوني اوين چه مي گذرد؟ اگر درست گوش بدهيم از فاصله چند ده هزار كيلومتري هم صداي قلبهايي را مي شنويم كه مقاومت مي كنند.
قلبهايي كه به ما پيام مي دهند. مقاومت! مقاومت! مقاومت
اگر اين منطق را قبول داشته باشيم حالا مي توانيم به مادر سهراب بگوييم يك فرزند از دست داد. ولي هزاران فرزند پيدا كرد. حالا هزاران سهراب در خيابانهاي تهران و شهرهاي ديگر دارند راه اولين سهراب شهيد را طي مي كنند.
همين و بس
سهراب هم به غير از اين پيامي نداشته است
به ياد او شعري از لوركا را مي آورم
همين و بس
سهراب هم به غير از اين پيامي نداشته است
به ياد او شعري از لوركا را مي آورم
شعر تنهايي(اعجاب)
فدريكو گارسيا لوركا
از كتاب مجموعه اشعار لوركا
ترجمه زهرا رهباني
نگاه كن!
مرگ است اين
با يكي زخم بر سينه اش
كه هيچ كسش باز نشناخت.
چه مي لرزيد فانوس!
مادر.
چه مي لرزيد فانوس خرد
خيابان!
سحرگاهان
هيچ كس را نبود ياراي آن كه
به چشمانش در نگرد.
آنك مرگ است در خيابان
با يكي دشنه كه بر سينه اش
و هيچ كس اش باز نشناخت
باقیمانده مطلب .....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر