دهگانة يازدهم از كتاب محاكات خياباني
دوصدگانه اي در كشف و ستايش خيابان
(1)
از خياباني آمده بوديم
ژوليده و داغ و غبارآلوده.
دلتنگ لحظهاي
كه باز هم گلويي نترسد
و به جاي پا، حنجرهاي بلرزد.
(2)
تاريك ميشوم
با تو
و شب ميوزد در رگهايم.
چراغهايت را در من روشن كن!
و شاخههاي مرا بلرزان!
(3)
كهولت مرا ناديده بگير!
جواني در فرداي تو است.
مرا از اين شب اندوهبار،
به سايههاي خنك ات
در صبح پرگوي گنجشكان ببر!
(4)
خيابان!
گوشهاي ميخواهم براي اين كه بگريم
دلتنگيهاي من بزرگتر است
يا تو كه هزار آسمان سربي را برسر داري؟
(5)
در تنهايي خود نجابت را تجربه ميكني
و من دلتنگي را.
فردا چه خواهد شد؟
با اين همه اندوه، با اين همه سكوت.
(6)
تنهاييهايم همه از آن تو!
در تو ميدوم.
فرياد ميزنم؛
آواز ميخوانم...
و آزادم.
با همة تنهاييها؛
و شاديهاي ناگفتهام.
(7)
دريچههاي تو بستهاند
برروي من كه مثل كوچهاي بن بست
از خود دل كندهام.
همه يأس من از اين است
تو وقتي بي دريچهاي
من كجا بايد بگريم؟
(8)
خسته در فاصلة دو لحظه
مثل مني.
تنها،
با جويي بينغمه.
هرگاه كه همزباني يافتي
مرا به آن خيابان صدا كن!
(9)
پر از پچپچهاي
و من دلتنگم
در اين ميان تكليف دختران گلفروش
چه ميشود؟
(10)
فرتوت ميشوم
روزي كه از پنجره نگاهت ميكنم
و پياده روهايت را خالي ميبينم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر