دهگانة دوازدهم
روزهاي داغ در خيابانهاي داغتر
(1)
زرهپوشها ميآيند،
و صف پاسداران، خيابان را ميآرايد.
ما با نفسي در كمين
ايستادهايم.
دقيق در دقت دقيقة قيام.
شليك ها اين گونه معنا پيدا ميكنند.
(2)
مثل باران
كه پر مي كند رود را
قطره قطره جمع مي شويم در تو
و موجي مي سازيم
كه ديوار همة زندانها را برميكند
(3)
دشمن اگر ميتواند، بياورد،
پنج لشگر،
در همين نقطه كه ما پنج نفر
به انتظار ايستادهايم.
(4)
از خيابان به خيابان بايد رفت.
نه چون يكي كشتي خرد شكسته
در جستجوي ساحلي بي صخره.
يا كه حتي
با چشمي از عقاب و دلي از شير.
كه چون چريكي هوشيار.
(5)
ميگذريم از خيابان جمهوري
با لعنتي به شاه
و خشمي به شلاق ساواكي ها.
و ميرسيم به خياباني كه نامش را دزديدند
و اكنون بسياري نميدانند
نام اصلياش مصدق بود.
(6)
پشيماني از آن مردي مفلوك
كه رگبار يك سوية آنان را نميبيند
و شليك ما را
خشونتي قابل پيگرد ميخواند.
(7)
بگذار سكوت كنند
بگذار خندههايشان را پنهان كنند
ما همچنان ميگوييم
كسي كه نميخواهد بميرد
بايد بميرد.
(8)
حجره نشينان، آزادي را چه ديدهاند؟
ما،
خياباني،
كه به خياباني ديگر راه ميبرد
و حلقة آتش را
براي هيچ كس مرز سرخ نميداند.
(9)
جويها پر از خون شد.
قهوه خانهها را برچيدند.
صندليها جمع شدهاند.
شادا كه در اين معركه
ديگر نميشود بين دو صندلي نشست.
(10)
خبرچينان بدانند!
قرار هميشة ما همين جاست!
همين ساعت، با بغض، با خشم،
با بوسه بر اين جسد كه دستهايمان را خونين كرده است.
مثل ديروز،
و تا روزي كه بر جسد خبرچينان برقصيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر