۹/۳۰/۱۳۸۹
خيابان با آسمان و اندوههايش
دهگانة سيزدهم
خيابان با آسمان و اندوههايش(1)
آسماني داري با صد ستارة نقره كوب دور
و «ماه»ي
كه ميگذرد پر ناز
از لاي شاخههاي بي برگ درختان
رو به سوي خورشيدهاي گمشده.
(2)
بي هيچ شكني ميگذرد اين رود
با هزار حرف ناگفتة در خود.
مثل من، با بغضهايم
و اين خيابان، با خاطراتش
كه بي گله ميگذريم از كنار ساعتهاي روز.
(3)
رو به سوي خيابان،
وعدگاه ما ايوان آسمان باشد،
از پنجرهاي كه
باز ميشود رو به ستارههاي غريب
در بازارهاي كساد آرزو.
(4)
پياده روها با رودهايي از جمعيت روان.
من متحير ستاره و صحرايم
در وقت هلاك سكوت.
هيچكس نميتواند بگويد
ستارة آب را زمزمه كرده است
وقتي در صحراي سكوت
هلاك تشنهاي را رقم ميزنند.
(5)
خياباني هستيم.
در ابتدا بي نام و فشرده چون بذر؛
و در پايان، فوارهاي،
شكفته بر شاخة عصب رود
در مصب سرخ دريا.
(6)
خيابانها رود نيستند
تا به يكديگر بريزند.
موج اند،
زاده شده از يكديگر،
و در دريا
به دريا ميرسند.
يعني دريا ميشوند.
(7)
ماهي لغزنده
در مصب پر تلاطم رود.
دريا چه كودكان صبوري دارد
و خيابان چه بي صبر است
آنگاه كه در تلاطمهايش
نهنگها گم ميشوند.
(8)
در سكوت نميماني،
همچنان كه در شب.
بامداد،
تنديسي هستي از بلور شفاف
كه نور را ميشكند
و كوچهها را پر از هوس ميكند.
(9)
لرزيدهام بر خود!
در شبهاي تو.
و از ترديد گريختهام.
شايد كه بايد باور كنم
سكوت پايان تو نيست.
(10)
خياباني كه در پايانش
ميداني نيست
و آسمان
در سقفش نمرده است؛
ما ساكنان شاد اين خيابانيم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر