انقلاب در مفاهیم و ارزشها در شورانگیزترین نبرد انسانی
برادرم حبیب، از مجاهدان لیبرتی، که او را ندیدهام، برایم نامهیی نوشته
است. نامهیی پرمحتوا و تکاندهنده که برایم آموزشی عمیق داشت. حبیب ضمن اشاره به جنایت
ضدبشری موشکباران لیبرتی، در آبان ماه گذشته، از حالات و احساسات انقلابی خودش نوشته.
او ضمن گرامیداشت یاد شهیدان آن جنایت موحش نامهیی هم به ضمیمه نامه خود
برایم فرستاده است. نویسنده نامه ضمیمه، امیرحسین اداوی، یکی از شهیدان آن جنایت ضدبشری
بوده است. از فحوای نامه برمیآید که گویا در نوروز93 امیر حسین در پاسخ تبریک نوروز
این نامه را برای حبیب نوشته است.
نامه را عیناً نقل میکنم. عنصر ناب انقلابی و مردمی به قدری در این چند سطر
درخشان است که نیاز به توضیح ندارد. اما شاید توضیحی در مورد «امیرحسین اداوی» لازم
باشد.
امیر حسین، متولد1344 در الیگودرز، فرزند رنج و کار بود. در فقر متولد شد و در فقر بزرگ شد؛ بیآن که بتواند، برخلاف آرزویش، به مدرسه برود. از کودکی به بازار کار رانده شد و تا آن زمان که، در سال68، تصمیم گرفت به مجاهدین بپیوندد. در ارتش آزادیبخش سواد آموخت و توانست نوشتن بیاموزد. بعد نوبت انقلاب رسید و او با انقلاب از نوع «مجاهدین» ی و «مریم» ی آن آشنا شد. انقلابی که تمامی ارزشها و مفاهیم زندگی هر مجاهد را دگرگون کرد. این انقلاب در مفاهیم و ارزشها هیچ حیطه شخصی و فردی برای انسان باقی نمیگذارد و تا عمق عواطف و احساسهای هر مجاهد رسوخ میکند. آن چه را که میشوید و میزداید تنگ نظریها و ناخالصیها است و آن چه جایگزین میکند ارزشهای والای مردمی و انسانی است.
امیر حسین در نامه کوتاهی که برای برادر مجاهدش، حبیب، نوشته این «زیر و زبر»
شدن و به سوی «بالا و بالاتر» رفتن را نشان داده است. بیهوده و از روی تصادف نبود که
در سال92 در نقشه مسیر آیندهاش نوشت: «به این مبارزه سخت و نابرابر افتخار میکنم»....
او میدانست راه پیش رو به اعتبار انبوه دشمنان رنگارنگی که مقاومت دارد «نابرابر»
است؛ و به اعتبار داشتن امکانات مادی دشمن بسیار دشوار.
اما او انتخابش را کرده بود. و از همان گام نخست عادیترین عواطف فردی خود
را، که در دنیای عادیگری کاملاً مشروع هم هست، ارتقا داد. دوست داشتن دختر 3سالهاش،
و در کنار او آرمیدن را بر خود حرام کرد تا به عشقی بالاتر، که عشق به تمامی کودکانی
است که فروخته میشوند دست یابد. و این است معنا و مفهوم انقلابی که امیرحسین عمیقاً
درکش کرده بود.
پیام اصلی این « انقلاب» این است که «فدا» ی انسانی مرزی ندارد و انسان به
همان اندازه انسان (مجاهد) است که خود را فدای دیگران کند. و اگر این اعتلای اخلاقی
و ارزشی مورد پسند وزارت اطلاعات، و تمام شیادان من اتبع، نیست بگذار با همان واژههای
کهنه و مهوع به لجنپراکنی بپردازند و باز هم مجاهدین، امثال امیرحسین، را بیعاطفه
و شستشوی مغزی داده شده بخوانند.
اتهامات آنها افتخارات «امیرحسین» ها هستند. و چه دلیلی قاطع تر از همین یاوهها
بر مشروعیت و حقانیت انقلابی که شورانگیزترین احساسات و عواطف انسانی را در ما برمیانگیزد؟
امیرحسین پیشاپیش گفته بود به چه «افتخار» میکند.
نامه مجاهد شهید امیر حسین اداوی به یکی از مجاهدان همرزمش
حبیب! نامه و عیدیای که برایم فرستادی بینهایت مرا خوشحال کرد. میدانم
این رابطهها ایدئولوژیکی است و نه چیز دیگر و در راستای جنگ با این رژیم خونخوار است.
حبیب! هر چه فکر کردم چه برایت بنویسم که در راستای جنگ و پایداری باشد، و
با خودم بالا و پائین کردم، به این رسیدم که دو خاطره از ایرانی بگویم که توسط خمینی
خورده و له شد. آنها را هیچ وقت تا بهحال فراموش نکردهام.
اولی: برای خرید وسیلهای به میدان توپخانه تهران رفته بودم. دیدم پدری بالای
سرش نوشته: هرکس توان خرید این بچهها را دارد ببرد من نمیتوانم نان اینها را در بیاورم.
او نوشته بود: راننده کمرشکن بودم، الآن مشکل دارم و نمیتوانم کار کنم.
من به خودم گفتم مگر کسی هست بچههای خود را بفروشد؟ اما واقعیت این بود که
سه تا دختر بودند. از 10سال تا 6سال، با چهرههای معصوم که قلب آدم به درد میآمد.
بهخصوص آن که 10سالش بود خیلی دردناک بود. از طرف دیگر تعدادی دور آنها را گرفته بودند
و مثل گرگ و کفتار و روباه هر کس دنبال ثمر خودش بود. من آنجا را ترک کردم و به خانه
برادرم بر گشتم. این اولین باری بود که چنین چیزی میدیدم. دو روز غذا نمیتوانستم
بخورم...
دومین خاطره: وقتی که تصمیم گرفتم به سازمان بیایم یک چیز مانع من بود و آن
دخترم بود. خیلی او را دوست داشتم. تازه زبان باز کرده بود و ترک او برایم سخت بود.
میدانستم وقتی او را ترک بکنم دیگر او را نخواهم دید. با خودم گفتم مگر بچه من از
آن سه بچه که هر کدام یک قیمت داشتند بهتر است؟ پس این هم مثل آنها. و برای همیشه او
را ترک کردم. به این فکر میکنم که یک روزی در ایران هیچ پدری بچههای خود را نفروشد
و... ... ... ناراحت نشو! این واقعیت ایران ما در 25سال پیش بود الان که دیگر عادی
شده...
قربانت: برادر کوچکت امیر حسین اداوی
عید 1393.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر