بهار تازة من
به ياد همة زندانيان سياسي مقاوم،
آنها كه مي شناسم و آنهاكه نمي شناسم
در جستجوي
بهار تازه
مي گذرم
از بهارهاي پار و پيرار.
بهار تازة
من تويي!
آمده از
فردا
نشسته بر
هودجي سبز
و مركبي
از هواي تازة صبحگاهي
در موجهاي
شكفتة رودي كه به دريا مي ريزد.
بهار تازة
من!
اين عشق
است
كه ربوده است
دل و ديدة ما را
اين تويي
است كه خوانده اي
ترانة
موجهاي بيدار را.
و اين
آواز تست
در برهوت
سكوت برفي هزاره ها
با گرماي
خورشيدي كه ذوب مي كند
قطب هاي
يخزده را.
يخچالهاي
كهنه و كهنگي فرو مي ريزند
و تو از
ميان ديواره هاي ناباوري مي آيي.
24اسفند94
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر