۱/۰۵/۱۳۹۵

بهار تازة من


بهار تازة من
به ياد همة زندانيان سياسي مقاوم،
آنها كه مي شناسم و آنهاكه نمي شناسم
در جستجوي بهار تازه
مي گذرم از بهارهاي پار و پيرار.
بهار تازة من تويي!
آمده از فردا
نشسته بر هودجي سبز
و مركبي از هواي تازة صبحگاهي
در موجهاي شكفتة رودي كه به دريا مي ريزد.
بهار تازة من!
اين عشق است
كه ربوده است دل و ديدة ما را
اين تويي است كه خوانده اي
ترانة موجهاي بيدار را.
و اين آواز تست
در برهوت سكوت برفي هزاره ها
با گرماي خورشيدي كه ذوب مي كند
قطب هاي يخزده را.
يخچالهاي كهنه و كهنگي فرو مي ريزند
و تو از ميان ديواره هاي ناباوري مي آيي.

24اسفند94

هیچ نظری موجود نیست: