شعري قديمي به ياد روزهايي داريم و خواهيم داشت
كهكشانهاي سرخ و سپيد،
در پردههاي مكرر بوران و مه و آفتاب.
فرداي انار
زمستاني است،
در سفر از نارسي و بي بويي
به سرزميني پر از رود باكرگيها.
زمستان،
تمناي بذر است با كدورت نهانش.
و بهار، شرم قنديلهاي يخ
از ديدن خورشيدي نودميده؛
تابستان اما،
شادي مقدر خاك دم كرده
در عبور از برف.
ديدار انار
خاك نشيني گندم است و تب ذرت
در پنجره رنگارنگ پائيزي
كه تو را بر بوم چشمهايم مي كشد.
در پردههاي مكرر بوران و مه و آفتاب.
فرداي انار
زمستاني است،
در سفر از نارسي و بي بويي
به سرزميني پر از رود باكرگيها.
زمستان،
تمناي بذر است با كدورت نهانش.
و بهار، شرم قنديلهاي يخ
از ديدن خورشيدي نودميده؛
تابستان اما،
شادي مقدر خاك دم كرده
در عبور از برف.
ديدار انار
خاك نشيني گندم است و تب ذرت
در پنجره رنگارنگ پائيزي
كه تو را بر بوم چشمهايم مي كشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر