۵/۱۲/۱۳۸۹

تا اين مهتاب ارغواني است

براي سر به‌داران قتل عام67

ماه را در محاق كشتند
شما را در بادهاي وبايي فراموشي.
شايد كه كتيبه‌هاي خونين
در رودهاي غبار گم شوند...

در حلقه‌هاي طناب
تاريخ قتل‌عام آهوان رنگ گرفت
و از گلوها با گردنبند كبودشان
خطابه‌هاي دار جاري شد.
با سطرهايي از صداي تنهايي شقايق
چشمهايشان را به‌عقابي سپيد سپردند
تا در ادامة ابرها و آسمان‌ها
در مغز سرخ ستاره خانه كنند.

گم كرده جانان من!
آوازهايتان گذشت از ديوارهاي سيماني
وقتي كه از سكوي غربت و غرور
جان را در قطره‌اي خلاصه كرديد.

با دهاني از عطر و ميخك سرخ
با گلويي از پرندگان شهيد
خوانديد آخرين ترانه‌هايتان را
در برگ برگ خاطرات كودكان خياباني.

تا اين مهتاب ارغواني است
خونتان زلال است
و مي‌جوشد همچنان سرخِ سرخ
در رگ‌هاي آسمان.

سپيداران صبر
در دشت هاي برف ديدند
خورشيدهاي دوباره
دوباره مثل شما جوانه زد از پيشاني آسمان.

در كهكشان‌هاي سفر
جاي شما خالي نيست
اي جمله‌هاي هميشه آبي دريا!
همة اشگ‌هايم از آن شما!

تا اين خاك، اين خاك خوني، خونين است
قطره در دريا گم نخواهد بود
و ما در جستجوي شما
فراموش نخواهيم كرد چهره‌هاي قاتلان را.

اسفند83

هیچ نظری موجود نیست: