۵/۲۸/۱۳۸۹

حس ديوانگي روزها

حس ديوانگي روزها

در پاييز،
اين دفتر برگهايي دارد
با پنجه هايي از سرب سرد.
شايد اين
حس ديوانگي روزها باشد
كه هميشه بذر را
در كمين روئيدن مي بيند.

21فروردين89

حق ما آزادي است

حق ما آزادي است.
حق ما اين است كه دوست بداريم رنگ آبي،
و آواز قناري،
و ناني را كه
مي خواهيم به عدالت تقسيم كنيم.
براي اين است كه مي جنگيم.

26خرداد89

يك چند، چندي است...

يك چند، چندي است
چلچله اي در من نمي خواند
باغ را گم كرده ام
و روزم در فصلي لال مي ميرد.

اندوه خزاني خسته ام
خاموش در سايه هاي بي رمق.
تجربه اي دورم از جرعه جرعة غربت
در كام تشنة انتظار.

يك چند چندي است...

مرداد89

هیچ نظری موجود نیست: