اين مقاله در سال85 به مناسبت تخريب مزار زنده ياد احمد شاملو نوشته شده بود. بعد خبر از تخريب خاوران رسيد. نه جنايتي تازه براي شستن دستهاي خون آلود كه جنايتي مكرر، براي زدودن حافظه ها و يادها... اما هيهات كه ما هرچه را از دست بدهيم به اين آلزايمر فرهنگي تن نخواهيم داد.
سنگ
از تو
خاك بستاني شدن چهگونه آموخت؟
خاك
از تو
شيار پذيرا شدن چهگونه آموخت؟
«شعر سفر شهود شاملو»
تخريب چهارمين بارة مزار زندهياد احمد شاملو قلب دوستانش را بهدردآورد. سنگ شاعري را شكستند كه شعرش «ترجمان حيات» بود و ميدانست: «مرگ، پايان نيست». و «در آستانة» سفر از پيش ما، «انسان» را «دشواريِ وظيفه» شناخت.
هركس چيزي گفت، اما همه يك چيز ناگفتني را گفتند. چيزي ممنوع در جمهوري جنايت. اين جمهوري نه تنها دشمن زندگي و زندگان كه حتي ويرانگر مرگ و قاتل مردگان است. جمهوري كساني كه نه تنها زندگان را ميكشند كه دست از سر مردگان و كشتگان هم برنميدارند و هرروز آنها را شكنجه كرده و براي هزارمين بار ميكشند. اين تخريب نشان از گسترة ميدان نبرد دارد. نبردي كه هزاران بهخاك افتاده، در آنسوي مرگ، با مشتي «برآمده از قعر قرون» ادامه ميدهند. شاملو يكي از سرداران اين رزم بوده و هست. پس عجب نيست كه سنگش را بكشنند و خاكش را به توبره كشند…
ايراد آن پير شقاوت به سلف خود اين بود كه فقط گورستانهاي ما را آباد كردهاست. اما چيزي نگذشت كه به نحوست وجود خود او و وحوش همراهش حالا ديگر گورستان آبادي هم نداريم. و حالا نهتنها مرگها و گورها صد برابر و هزار برابر شده كه آبادي هم از گورستانها رختبربسته. نتيجه آنكه براي ما اين پرسش مطرح ميشود كه راستي پهنه نبردمان با مرگ انديشان حاكم تا به كجاست؟ پهنههاي ناشناخته نبرد رخ مينمايد. نبرد از زندگي شروع ميشود ولي به مردگان ختم نميشود. زندگان اين خاك بر پليدي ارتجاع شوريدند و هريك بهشكلي رفتند. رفتند و هميشهزندگاني انگيزانندهتر در دنياي آنسوتر شدند. اين است كه نبرد ادامه مييابد.
بنياديترين تقسيمبنديها «بودن و نبودن» است. هميشه با «هست» و «نيست» درگيريم و دغدغه نابودن آزارمان ميدهد. اما نابودن انسان با مرگ انسان فرق دارد. تاريك انديشان ميانديشند كه با نوشاندن جرعه مرگ به انساني او را نابود ميكنند و عجبا كه انسان در ميدان نبرد براي آزادي به خاك ميافتد و يا بر سردار ميرود اما نابود نميشود. جاودانه ميشود. يعني كه هزاربار زندهتر از گذشته برميخيزد و نبرد را در بيمرگي مطلق ادامه ميدهد. و اين آن چيزي است كه جلادان نميدانند و ميرغضبان نميتوانند بدانند.
وحوشي كه جوهر «درندگي» را در خود به اعلا درجه تقطير كردهاند، حتي قبرستانها را هم تاب نميآورند. زشتتر از كفتاراني كه گورها را ميكاوند تا از گوشت مردگان شكميپركنند. اينان گورها را ويران ميكنند نه براي سير شدني يا حتي ابراز نفرتي. و سنگي كوچك را برگور گمنامينميتوانند تحمل كنند نه از اينرو كه خوي ويرانگري را بهصورتي تاريخي از اجداد خونريز خود به ميراث بردهاند. پتك بيمحاباي مرگ هستند بر پيشاني مزارها كه سنگها را هم خونين دل ميكنند.
سهمگيني تراژدي، در برخورد نخست، تنها نفرت نهفته در آنرا نشان ميدهد. اما در گام بعد، و از وراي نفرت نخست، ابعاد ديگري رخ مينمايد. با هرنمونه لايه جديدي سرباز ميشود و عمق بيشتري از مسأله خود را نشان ميدهد. تنها با پتك و ميله و فرياد هياهوي نانجيبان نيست كه گورهاي هميشه زندگان اين خاك ويران ميشود. گرد نيستي و غبار نسيان همه جا را گرفته. آن چنان كه گويي يك تاريخ و يك فرهنگ محكوم به نابودي را، دهانبسته و دست در زنجير، به پاي دار ميبرند.
در اين ميان شاملو نامآور صحنه رويارويي شدهاست. زيراكه دو طرف صحنه، او و «شبنهادان از قعر قرون آمده»، تكليف خود را روشن كردهاند. تعارفي نبوده و نيست. «دل پرتپش نورانديش» او را «وصله چكمه» خود ميخواستند و شاملو برايشان گفته بود:
« باشد! باشد!
من هراسم نيست
چون سرانجام پر از نكبت هر تيرهرواني را
كه جنايت را چون مذهب حق موعظه فرمايد ميدانم چيست
خوب ميدانم چيست»(از شعر پيغام)
او حتي پس از مرگ نيز از تبار ضدزوال است. پس بسيار طبيعي است كه نه بر زندهاش رحم كنند و نه بر مرده و نه حتي بر سنگش. «شاعران» هار خود را عربدهكشان به ميدان ميفرستند تا هر آنچه از لومپنيسم نهفته و آشكار را در خود گردآوردهاند بهصورت اظهارنظري سخيف بهصورت شاملو تف كنند. يوسفعلي ميرشكاك در ياوهيي بي سر و ته باعنوان پرطمطراق «ستيز با خويشتن و جهان» در مطبوعات «حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي» ميلايد: «در مملکت ما رسم است که اگر فلانی فکر میکند فیالمثل خوشتیپ است، خیال میکند درباره فقه و فلسفه هم باید اظهار لحيهيی کند. شاملو صدای گرم و دخترکشی دارد، پس محق است نقد سیاست و اخلاق و مذهب هم بفرماید. بنده میگویم شاملو غلط میکند راجع به صدر و ذیل آفرینش منبر برود. یارو میگوید فرهنگ کوچه را جمع کرده، خوب جمع کرده باشد. سپور محله ما هم زحمت میکشد، مگر هر کس نشست و آب آچار و آب زیپو الخ جمع کرد و بر آن قوائد (قواعد) دستوری نوشت هرچه گفت وحی منزل است؟ که بنشیند و آروغ بزند و بنده هم مثل شما هورا بکشم؟ این جناب مبالغ هنگفتی شارلاتان تشریف دارد. سالبهسال به خرج علیاحضرت فرنگ میرفت خونش را عوض کند تا مبادا از فشار هروئین قالب تهی کند…» و چندي بعد «چيرهدستان در حرفه كتبسته به مقتل بردن» بهصورت ناشناس و آشنا بر مزارش ميريزند و سنگش را ميكوبند و تكهتكه ميكنند. هردو از يك مقوله هستند.
اما شاملو در اين نبرد تنها نيست. چراكه نبرد، نبردي با هويت است. ديروزي دارد و امروزي. ناگزير فردايي هم خواهد داشت. بر ماست تا آغازش را بخوانيم و گسترة ميدان را بشناسيم.
در اين ميدان تاريكانديشان آمده از قعر قرون به سراغ بقيه ميروند. با نام و بينام. بالا و پايين هم ندارد. هيچكس بعد از مرگ هم تأمين ندارد. حتي در جهان مردگان هم نبرد ادامه دارد. اين است كه حتي سنگ خوانندهيي همچون فريدون فروغي درهم ريخته ميشود و در بوكان بر سر مزار حسن زيرك هنرمند معروف و محبوب كرد رفته آن را ويران ميكنند. در اصفهان سراغ مردي ميروند كه در سي و هفت سال پيش در مسجد مصلاي «تخت فولاد» به خاك سپرده شده است. يكي از سايتهاي خبري نوشته است: «چندی پیش آرامگاه عبدالحسین سپنتا، پدر سینمای ناطق ایران، نویسنده، شاعر و روزنامه نگار برجسته ایرانی، شبانه با خاک یکسان شد، نبش قبر شد و به بقایای پیکرش بیحرمتی شد و چندمتر آن طرفتر بهنحوی توهینآمیز چال شد». كار به جايي كشيده ميشود كه از شدت تلخي گاه به يك طنز شبيه ميشود. منوچهر آتشي ميميرد. شاعري كه در تمام مدت حاكميت آخوندها از هيچگونه تأیيد و تعريفي از رژيم كوتاهي نكرد. آنچنان كه پاسدار ضرغامي(گزمة گماشته بر تلويزيون آخوندي) فقط چندماه پيش از مرگش او را بهعنوان چهره ماندگار خود معرفي كرد، اما همين آتشي هم اجازه دفن در امامزاده طاهر تهران را نمييابد. دربارة چرايش ميشود چك و چانه زد اما بههرحال گور كنده او خالي ميماند تا چندي بعد م. آزاد(محمود مشرف تهراني) ميميرد. اين بار م.آزاد را در گور آتشي ميخوابانند و معلوم نيست كه چند روز بعد سنگ مزار آزاد شكسته خواهد شد.
وقتي با شاعر بيآزار و وارستهيي چنين جفاكارانه رفتار ميشود آيا ويراني خانه عارف قزويني و پروين اعتصاميعجيب است؟ باد مرگي كه از جمهوري آخوندي ميوزد همه چيز را ويران ميكند. بنا بر اخباري كه خود رژيم منتشر كرده است خانه پروين اعتصاميدر تبريز رو به ويراني است. سازمانهاي مثلا فرهنگي رژيم هم كاري جز تعلل و به گردن اين و آن انداختن ندارند. مثلاً قرار بودهاست كه سازمان ميراث فرهنگي آن را بخرد و تبديل به موزه كند. اما زده زيرش و گفته بودجه ندارد. شهرداري و شوراي شهر تبريز هم دبه كردهاند. در قزوين خانة عارف قزويني وضعي مشابه دارد. هفتهنامه تابان قزوين نوشته است: «خانه عارف قزوینی خراب شد. به همین سادگی و حتی شاید سادهتر از آنچه تصورش را بکنید و لازم هم نیست که بدانیم چه کسی این کار را کردهاست».
اما صحنه منحصر به تخريب مزارها و شكستن سنگ گورهاي شاعران و هنرمندان نيست. مزار سرداران شناختهشدة آزادي اين خاك به بهانههاي مختلف ويران ميشود. در 14 ارديبهشت ماه گذشته خبرگزاري ميراث رژيم گزارش داد: «مزار مشروطه خواهان تهران، پارکينگ و فضاي سبز ميشود» براساس اين خبر: «با اجراي طرح توسعه بيمارستان لقمان، مزار ملکالمتکلمين و ميرزا جهانگير خان صوراسرافيل، روزنامهنگاران دوره مشروطه تخريب ميشود». دردآور است و با بغض بايد خواند. سرايداري که 30سال در اين آرامگاه خانوادگي زندگيکرده گفته است: «ياد ندارم در طول اين سالها، چه قديم و چه جديد مسئولي از سازمانهاي دولتي براي سرکشي به اينجا آمدهباشند. حتي خانوادههاي اين دو نفر هم چندان رسيدگي نميکنند».
صحنه نبرد گسترش مييابد. يا اينكه دقت ما زياد ميشود و با ذرهبين دقتي دقيقتر به ميدان نگاه ميكنيم. باد نابودي حتي بر گورستانها هم وزيدن ميگيرد. گورها هم ويران ميشوند. همه چيز در حال فناشدن است. بايد به اين حقيقت تلخ ايمان آورد. بايد باوركرد كه اين خاك، با تماميتش، با تمام زندگان و مردگان و ماندگانش درحال نابودي است. تا به اين نابودي ايمان نياوريم نميتوانيم عليه آن برخيزيم. برانگيخته نميشويم. نميتوانيم به نبرد ادامه دهيم. هزل و غيرجدي، بر اين و آن، برچسب ميزنيم و بعد يك دفعه وقتي كه پتك بر سنگ شاملو فرودآمد، آه از نهادمان بلند ميشود كه اي داد و بيداد كه با فرهنگ اين مرز و بوم چه ميكنند. وقتي م. آزاد را در گور آتشي خواباندند حيرتزده به خود ميآييم كه چه شد و چه رفت. در حالي كه نگاهي به گورستانها هم اين باور تلخ را به ما تحميل ميكند. در اصفهان «تخت فولاد»ي، كه روزگاري يكي از دروازههاي بهشت ميناميدندش، با ۷۵هكتار مساحت و قدمتي پيش از ظهور اسلام و داشتن 400 بقعه تاريخي، حالا روزانه در حال نابودشدن است. خبرگزاري رژيم روز 16ارديبهشت گذشته از قول مدير حفظ آثار تاريخي و پاسداري سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري استان اصفهان نوشته است: «چند سالي است كه تخت فولاد به بهانه بهسازي و نوسازي رو به تخريب رفتهاست». هم او گفته: «در دهههاي اخير نيز به دليل احداث ساختمانهاي دولتي، تصرف عدواني اراضي و تبديل آن به مدرسه، پايگاه هوانيروز، مغازه و ساختمان مخابرات، روند تخريب تخت فولاد تداوم يافت». به اين ترتيب «بقاياي محوطه تاريخي لسانالارض»، «بقعه يوشع نبي»، و تكاياي «تويسركاني»،«فال سراب»، «ابوالمعالي»، «شهشهاني» و «ريزها»» تخريب شده و «باغات مسير نهرهاي سنتي، قطع و درختان قديميتوت» بهشدت آسيب ديدهاند. «به بهانه ايجاد فضاي سبز،آب به زير قبور مؤمنين راه يافت و ديوار تكيهها و اتاقهاي اين مكانها تخريب شد». با وجود اين مدير تخت فولاد از رو نميرود و مدعي است: «سال گذشته تاكنون حتي يك مترمربع در تخت فولاد تخريب صورت نگرفته است». جالب اينجاست كه خودشان تخت فولاد را «يكي از گنجينههای تاريخي و مذهبي جهان تشيع» اعلام ميكنند كه مدفن بسياري از عرفا و بزرگان تشيع ميباشد. اما باد ويراني و فنا حتي بر مرده «بسياري از عرفا و بزرگان تشيع» هم ميوزد. نبرد در جهان مردگان هم ادامه دارد.
به تهران بازگرديم: ابن باويه وضعي بهتر از تخت فولاد ندارد. آرامگاه عشقي و دهخدا و تختي فرق چنداني با ساير گورستانها ندارد.
خاوران در عزلت و تنهايي روزهاي اندوه خود را سپري ميكند. خالي از زائران نيست. هرروز مادري، همسري، خواهري، برادري، حتي كودكي بهزيارت عزيز به خاك شدهاش ميشتابد. اما همچنان بسياري گورها بينامند و خاكها با شكمهاي برآمده و گاه پريشان نشان از داشتن امانتي مدفون دارند. نگاه عبوس و لزج پاسداران بر تكتك زائران مثل كابوسي وحشت ميآفريند. با وجود اين صداي ناله و نفرين و گاه شعار و فرياد سوگواران ديوارها را در مينوردد و در فضاي شهر گم ميشود. خبرهاي بسياري از درگيري و دستگيري بوده و هست و خواهد بود. همه ميدانند كه خاوران در خاك خود اجسادي را نهفته دارد كه سياهترين جنايت ضدبشري خميني را با فتوايي تكاندهنده و شگفت رسوا ميكند. اين را بهتر از ما خود قاتلان و آمران و كساني ميدانند كه هريك به نحوي دستاندركار آن نسلكشي سياه بودند. و هم از اين رو بيشتر از ما در شتاب هستند تا شايد آثار جنايت خود را پاك كنند. اين پاككردنِ پاكناشدني، هر از گاهي بهصورت يك توطئه خود را نشان ميدهد. توطئهيي كه داغها را تازه ميكند و صداهاي اعتراضها را برميانگيزد. جنگ از جهان مردگان به وادي زندگان كشيده ميشود. اين بار زندگان به ياري مردگان ميشتابند. و دشمن قهار و جرار و كينهتوز، كه نهتنها زندگان كه حتي مردگان را هم نميخواهد دست به حملهيي پرمكر و نيرنگ ميزند.
اينبار طرحي براي «نوسازي يا ساماندهي» ارائه ميشود و داغداران ميدانند كه معناي واقعي اين «ساماندهي» تسطيح زمين است و از بينبردن گورها. بهخصوص گورهاي جمعي پر از اجساد شهيداني بينام و ناشناخته. هم از اين رو مادران اولين سؤالشان اين است كه: «پس تكليف كانالها چه ميشود؟ آيا اين بدان معنا نيست كه ميخواهند گورهای دسته جمعی يا به اصطلاح مرسوم ميان خودشان، كانالهايی را كه عزيزانشان پس از اعدام، با لباسهای تنشان و دسته جمعی دفن شدهاند را از ميان بردارند؟» (از گزارش راديو دويچه وله). اين است كه بارها و بارها بهنام خانوادهها اعلاميههاي جعلي صادر كردهاند و هربار رسواتر از گذشته روسياه شدهاند. همين راديو اظهارات خواهر يكي از شهيدان قتل عام67 را نقل كرده است كه: «دهه اول شهريور كه درخاوران بوديم، صحبت از اين بود كه اينجا را شهرداري و بهشتزهرا بيايند و به يك قبرستان عادی مبدل كنند. نامههايی هم پخش شده بود در خاوران كه كلمات و ادبياتی داشت كه معلوم بود مال كسانی كه بچههاشون اونجا خوابيدهاند، نيست. درواقع ادبيات حاكميت بود كه بهكار رفته بود و نوشته بودند عدهيی موافقتند ما اينجا را بهصورت قبرستان درآوريم اما عدهيی معاند و مخالف اينكار هستند و نميگذارند ما كار خود را بكنيم. به يكي از دوستان كه اطلاعات در رابطه با چندين مسأله خواسته بود، گفته بودند بله ما ميخواهيم اينجا را قبرستون بكنيم ولی خانوادهها اجازه نميدن و ما ميخواهيم كه شما پيگير اين كار باشين. اين خانم هم كه شوهرش در سال۶۷ اعدام شده، گفته بود اگر ميخواهيد تغييري بدهيد اين اختيار را بدهيد به خانوادهها كه بنای يادبود بسازند». اينبار لشگر زندگان نه رزمندگان مسلح كه زنان و مرداني داغدار هستند. انبوهي سوكوار كه با زخميبر قلب و خوني بر جگر خاكها را گل گذاشتهاند و بغضها را فروخوردهاند. اينبار با دلهاي سوخته و نگاههاي خشمناك به اعتراض برميخيزند. «در صورت نياز ساماندهی آن بايد ابتدا نام و نشان، چگونگی و زمان اعدام، چگونگی و محل دفن تكتك عزيزانشان مشخص گردد و پس از آن خود خانوادههای قربانيان درمورد بازسازی گورستان اقدام خواهند کرد». معنايي عميق و پياميروشن. ميخواهند مردگان را به وادي زندگان بكشند. خفتگان هميشه بيدار خود را در آغوش بكشند و غرق بوسه كنندشان و با آنها به نجوا بنشينند. چيزي كه براي تاريكانديشان برآمده از قعر قرون قابل تحمل نيست. نبرد گسترهيي بيشتر مييابد.
خاوران يك سند است. اما چند كيلومتر آنسوتر سند ديگري وجود دارد كه شاهد تلخيهاي بسيار بوده است. سندي كه بهتر و گوياتر ما را به كشف روز آغاز نبرد رهنمون ميشود. در آنجاست كه سنگ بناي نبرد را خواهيم يافت. قطعه 33 بهشتزهرا.
بهشتزهرا بزرگترين گورستان تهران است. با 36سال سابقه. اين گورستان روزانه حدود 130انسان را در خود جاي ميدهد. بهدلايل مختلف اين گورستان بزرگ نميتواند ويرانكده باشد. در يك سويش قبر پير همة مرگانديشان قرار دارد. با بارگاهي فرعوني كه حرمش مينامند و پرچميربوده شده از بارگاه سرور شهيدان و اجناسي از اماميكه ضامن آهوان بود. هم از اين رو وظيفة اصلي مدير بهشتزهرا نه رسيدگي به اين وسعت 600هكتاري با نزديك به ده ميليون متوفی كه در واقع «شهردار جوار امام راحل» بودن است. و رسيدگي به قبور 30هزار قرباني جنگ ضدميهني 8ساله كه در قطعات مختلف آن دفن شدهاند.
قطعه33 در يك گوشة اين وسعت درندشت قرار دارد. سندي تكاندهنده كه در ميان 6517نفر دفنشده در خود بيش از 120بزرگوار دهه پنجاه را درخود جاي دادهاست. همان كساني كه بهقول شادروان شاملو «به عدل دست نايافته» انديشيدند و«زيبايي در وجود آمد» همان«دليراني دريا دل» كه چربدستان در صنعت زيبا مردن بودند.
در اين ميان ميتوان مجاهداني چون محمد حنيفنژاد سعيد محسن، اصغر بديعزادگان علی ميهندوست، علی باكری، ناصر صادق، مصطفی جوانخوشدل، محمد كاظم ذوالنوار، مهدی رضايی و فداييان قهرماني چون «مسعود احمدزاده»، «حميد اشرف»، بيژن جزنی، محمد چوپانزاده، بهروز دهقانی، عزيز سرمدی، علیاكبر صفايی فراهانی، حسن ضياءظريفی، همايون كتيرايی، خسرو گلسرخی، كرامتالله دانشيان، و… را ديد. هريك «به چرا مرگ خودآگاهان» و سرداران و بزرگاني كه درخشيدند و ميدرخشند. مقايسه عددي اين تعداد با مدفونان در بهشتزهرا مطلقاً بهحساب نميآيد. اما آنان همان كسان بودند كه «راه جهاد» و مبارزه گشودند. پيشتازاني كه آموزگاران انقلابيوني بودند كه راه را ادامه دادند. راهي كه سرنگوني ديكتاتوري سلطنتي را در بر داشت. در برابر آن بارگاه فرعوني افراشته شده، مزار اين شهيدان بسا حقير است. و براي كساني كه بخواهند عبرت بگيرند بسيار عبرتآموز. بههمين دليل براي آخوندها غيرقابل تحمل. يعني كه بايد نابود شود. بهانه هرچه ميخواهد باشد. نام حنيفنژاد بايد حتي در گورستان هم حذف شود تا حافظه تاريخي مردم خالي بماند از عنصر انقلابي موحد مجاهد خلق. نام سعيد محسن و اصغر بديعزادگان و دهها مجاهد ديگر بايد حتي بر روي سنگها هم باقي نماند، و نام جزني و مسعود احمدزاده و دهها فدايي قهرمان ديگر كه برخلاف مصلحتانديشيهاي رايج، سد زمان را شكستند و با پاكبازي تمام راه مبارزه انقلابي را فتح كردند بايد نابود شود تا راه براي فرصتطلبي و سازشكاري تحت عناوين دهان پركن مختلف باز شود.
توطئه تخريب گور مبارزان و مجاهداني كه در قطعة 33بهشتزهرا دفن شدهاند داستان تلخي است. هرچند برآن سنگهاي مقدس بايد هزار گور بينام در دورترين مكانهاي دورتر و غريبتر را افزود. خفتگان بيدار در اين گورها آنچنان مظلومانه در زير حمله دشمن كينهجو و جرار قرارگرفتهاند كه حتي روزنامه و مطبوعات حكومتي هم صدايشان درآمدهاست. گزارشهايي جسته و گريخته منتشر ميشود كه حاكي از عمق تضادي است كه در جامعه وجود دارد. اعتراضاتي كه بهكرات در مورد ويرانكردن قطعه33 بهشتزهرا برخاست بسيار عبرتآموز بود. هم خانواده شهيدان و هم روشنفكران شجاع و معترض بهپا خاستند و هربار با خريدن هزار خطر برخود سكوت را شكستند و فرياد اعتراض را برداشتند. به گوشههايي از بازتاب يكي از اين نمونهها در روزنامه ايران، 20خرداد83 بسنده ميكنيم. گزارشگر روزنامه توصيف دردناكي از قطعه كرده و نوشته است:«قطعه۳۳، در حصاری سيمانی محصور مانده و تنها با بالا رفتن از چند پله فرسوده و آجری به برهوتی میرسی از قبرهايی كه بسياری از آنها حتی سنگ قبر هم ندارند چهرسد به تابلو و گلدان و درخت». در جاي ديگر آمدهاست: «در ميان قبور يكدست و متلاشی، يافتن نام و نشان صاحب قبر كاري است صعب و دشوار، تمام قبرها خلاصه و مختصرند. نام و فاميل و سال تولد و مرگ. بعضی از آنها آن قدر غريب و پرت افتادهاند كه دل بيننده را به درد میآورند و بسياريشان البته حتی همين سنگ قبر مختصر را هم ندارد. تك و توك هم هستند قبوری كه روزگاری تابلويی داشتهاند و در اثر گذشت زمان و باد و باران زنگ زده و فرسوده شدهاند و چيزی جز تابلويی سياه و پوسيده از آنها باقی نمانده است. قبرهايی هم هستند كه سنگ قبر ندارند و با اين حال، از حال و روزشان معلوم است كه بستگانشان هنوز به سراغشان میآيند و آنها را مراقبت میكنند. حتی يكی از آنها كه از نعمت سنگ قبر محروم بود را با سنگريزه و گل و خاك تزئين كردهاند».
با وجود اين، همين قطعه بينام و نشان و ويران هم قابل تحمل نيست. اما انجام توطئه نياز به محمل و بهانهيي دارد. عمر هر قبر 30سال است. يعني بعد از 30سال ميشود قبر ديگري را جايگزين كرد. حالا شهيدان پيشتاز دهه پنجاه در اين خاك آرميدهاند و بيش از سي سال از شهادتشان ميگذرد. پس دست مقامات باز است تا به بهانه نوسازي نام آنانرا بر سنگ گورشان نيز برباد فراموشي دهند. اما همه ميدانند كه اين بهانه بسيار سخيفانه است. يكي از سايتهاي خبري در اينباره نوشت: «سازمان بهشتزهرای تهران ادعا دارد که با اجرای طرح بازسازی و ساماندهی (درواقع دو طبقه کردن قبرها) هیچ آسیبی به قبر پایین نمیرسد و تنها یک قبر جدید در بالای آن ساخته می شود که قابل خرید و فروش است. این اقدام بیشرمانه در ادامه طرحهای ضدملی در دست اجرایی چون آبگیری سد سیوند که منجر به نابودی آثار ملی ـ تاریخی ایرانیان میگردد، به هیچ روی قابل توجیه و دفاع نیست… قطعه33 بهشتزهرا بخشی از تاریخ و هویت ما است. با تخریب آن تاریخ ما را تخریب میکنند».
وقتي كه سنگ مزار شكسته شده حنيف را نگاه ميكني، انگاري به قلبي خونريز وارد شدهيي. داغ و مظلوم و نجيب. صبور و پرتپش. استوار و سرشار از يقين. از هر تكه سنگ به يغما رفتهاش هم ايمان ميبارد. هرتكه اين سنگ آدميرا به نيايش ميكشاند. زير لب زمزمه ميكني در اين نبرد مردگان نابود نشدهاند. مردگان هستند. و فرق است بين مرگ و نابودي. مرگ تنها نوعي از بودن است. و نابودي يعني تباهشدن. بهياد ميآوري كه روزي مسعود رجوي گفت: «بعد از حنيف تصميم گرفتم ديگر بر هيچ چيز اين دنيا غصه نخورم». و حالا خرده سنگهاي مزارش به ما ميگويد: «زندهباد شادي، زندهباد زندگي» و شعلهيي در تو افروخته ميشود. شعله خرد يك ايمان. ايمان به ادامة نبرد. ايمان به صبحي كه در راه است و ايمان به نامهايي كه عطرشان هنوز در بادهاي بهشتزهرا پراكنده است. و نبرد تا آنسوي جهان مردگان و خفتگان ادامه دارد. اين بار، اين ماييم كه مردگان تاريكانديش را رها نخواهيم كرد. زنده يا مردهمان. نبرد را از اين جهان آغاز ميكنيم و تا آنسوي وادي مرگ هم ادامه خواهيمداد. بهدرستي گفتهاند كه «شاملو» نيازي به سنگ ندارد. مزار او سينة مردم داناست و دوامش برجريده عالم ثبت.
تخريب مزارها، از مزار شهيدان آغاز شد. كساني كه هريك بهنحوي در رويارويي آشكار با نظام آخوندي به شهادت رسيدهبودند. در ادامه، به تخريب مزار بزرگان فرهنگ و ادب و هنر ما منتهي شده و در ادامه تخريب مراكز مذهبي دراويش و ساير مذاهب را هم در برگرفته است. اعلان جنگ به كساني است كه هريك بهشكلي و بهزباني به آخوندها «نه» گفتهاند. زخم پاشيدن به جراحت همه زندگان است كه راه بزرگان خود را ادامه ميدهند و اعلان جنگ با هميشه زندگان يك فرهنگ و يك مقاومت بزرگ فراملي است.
دريغ است كه ايران ويران شود. فراموش نكنيم وقتي اين امر تحقق مييابد، يعني وقتي اين خاك كنام ددان و شريران ميگردد كه در قدم اول فرهنگ خود را از دست بدهيم. ممكن است ما در نبردهاي نظاميو سياسي شكست بخوريم. اما روح ما در برابر آخوندها به يك شكست تن نميدهد شكست فرهنگي. اين گسترة نامتناهي نبرد با آخوندهاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر