۵/۱۰/۱۳۸۷

ولوله‌هاي درد در استخوان خيال

براي جعفر هاشمي
و همة قتل عام شدگاني كه در تابستان67
هيچ خاكي پيشاني شان را نبوسيد



صبحگاه بوسة محكومان
برگونة سرد ديوارهاي خاموش.
هررؤيا،
نعش سرداری در ‌تاراج بازارها.


در زيارتگاههاي تزوير
نورهاي مردة فريب
و سكوت پركسالت ساسها
كه نجات خائنانة جان بود...

از دار تا دار، داري بلندتر از فریاد
هيچ خاكي پيشانيشان را نبوسيد
وقتي كه قلندارانه گم شدند
در رقصي بي هياهو.

طنابها بوسه زدند برلبان پرخون
و محكومان با چشمانی تشنه
در دريايي آبي تر از صبحهاي تابستاني آرميدند.

ولولة درد در استخوان خيال...
محكومان
تفي براين جهان
با لبخنده هاي طناز هرزه پرورش.

21آذر84

هیچ نظری موجود نیست: