به احترام همة آنان كه
مزارشان نيز ممنوع است
از حنيف تا شاملو
نسيم ويراني مي وزد از دستان مرگ
و سنگ، دلخون شده است
در زير مشت درشت سنگدلي.
صبح دروغ در راه بود
و در هر خيال شبانه
هزار عقرب كينه
بر قلب من راه رفت
وقتي در سكوت زهرآلود صبح بعد از تو
بر كرناهاي بيهودگي دميدند
و در هرآواز، پرواز جغدي را ديدم.
سنگهاي دلخون شده بي نقش
سنگهاي گم و گمنام
هريك با نامي ممنوع بر لب
سنگهاي شهيد...
سوكوار سنگهايم
و حتي در خواب هم فراموش نمي كنم
اين داس تيز بر ساقه هاي نازك
كه سنگين فرود آمد بر سكوي قضاوت
پتك بيرحم عدالت نبود
و چنان عبوسم
كه در خواب و بيداري هيچ نمي بينم
جز مارهاي افسون
كه بالا مي كشند خود را از درختان تناور
و جوجه هراس زده گنجشك
در زير پوتين پاسداري به كمين نشسته له مي شود.
بعد از تو
چه نامي مقدس ماند؟
بعد از تو كدام امام ضامن آهو شد؟
بعد از تو
چاه هم يوسف را فروخت
و شغاد
با زهر خند خيانت، قتل برادر را جشن گرفت
بعد از تو بهارستان
خالي از مردم بود
و مصدق تنها ماند
بعد از تو
شاعران را دست بسته به اسارت بردند
و فاحشگان لرزان
از وقاحت شيخان به پستوها گريختند
بعد از تو كدام فرهاد
در بيستون بيدلي
شيريني رفتن را نقش زد؟
هيچ توري را نشناختيد
در آسماني كه زنده ايد
سيمهاي خاردار
مي دانند...
نامتان
در عطرها به سفر رفت
و سنگتان چون كاكل خروس صبح شد
سنگتان شكست
و شما ماندگارتر از عشق
در پس كوچه هاي گم
نطفه بقا شديد
بهتر از من، اين را
ميرغضبي مي داند
كه برگلوي صوراسرافيل كارد گذاشت
و آنكس كه
در صبحگاه چهار خرداد
بر «محمد» شليك كرد
و امروز
برسنگ «احمد» پتك كوبيده است.
7خرداد85
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر