گاهي، نگاهي(5)
دوستي كه برايم بسيار عزيز است، در مورد «شبآوازها» گفت: «خيلي تلخ و خونين است، مقداري از اميد و روشني فردا بگو».
ديدم چقدر پرت هستم. تازه من فكر ميكردم خيلي «گل و بلبل»ي شده. به هرحال تصميم گرفتم به انتقاد دوست ديرينهام گوش بدهم. يعني مقداري از گل بگويم، و بلبل، و بقيه قضايا، چنان كه افتد و داني...
آمدم اخبار بخوانم ديدم در خبري اسم و مشخصات برخي از بيست و نه نفري را كه اخيراً رژيم اعدام كرد، آمده است. بيست و نه نفر در يك روز؟ مگر چه قيام مسلحانهاي رخ داده كه يك حكومت اين جور دست به كشتار ميزند؟ راستي كه قبل از هرچيز مرگ از هيبت خود افتاده. مردم ديگر نمي ترسند. هم از مرگ و هم از رژيم و هم از پاسداران قد و نيم قدي كه وقت و بي وقت به صحنه ميآيند و دم از «امنيت اجتماعي» ميزنند و بعد در خانههايي همراه با شش زن برهنه دستگير ميشوند.
و اين است كه رژيم را حسابي ترسانده. اصلاً هم نبايد در آسمانها دنبال استدلال گشت. نفس اين قبيل كارها خودش بهترين دليل است. اين كارها را كه از روي ثبات و اعتماد به نفس نميكنند. از روي جبن و حقارت ميكنند.
اما باز هم خبر را ادامه دهيم.
يكي از كساني كه به دار آويخته شد، «جنايتكار»ي بود كه آدم وقتي جرمش را ميخواند سنكوب ميكند. شما هم بخوانيد تا ادامه دهم: « به گزارش خبرنگار اجتماعي فارس، سحرگاه صبح امروز 10 محكوم به قصاص در حياط زندان اوين به دار مجازات آويخته شدند و به اين ترتيب پرونده 10 قاتل و جنايتكار مختومه شد.... در ميان محكومان به قصاص يك جوان كارتن خواب نيز به چشم ميخورد. وي كه حميد نام داشت محكوم بود كه يك كارتن خواب ديگر را به قتل رسانده است...حميد در خصوص جرمش مدعي بود در يك شب زمستاني، زماني كه سرما به اوج خود رسيده بود. كارتنهاي مخصوص خواب دوستش علي را به آتش كشيده تا گرم شود و همين امر دليل درگيري اين دو فرد بوده است.
به اين ترتيب حميد كه جثه قويتري نسبت به علي داشته است با كوباندن سر علي به جدول خيابان وي را به قتل ميرساند و خود نيز به اتهام قتل مجرم ميشود.
قاضي پس از شنيدن اعترافات حميد وي را به قصاص محكوم كرد كه اين حكم از سوي ديوان عالي كشور نيز تأييد شد و حميد صبح امروز به دار آويخته شد. (روشنگري ـ يكشنبه6 مرداد1387(
قضيه به اندازه كافي روشن است؟ يا باز هم نياز به توضيح دارد؟ جاي آن دارد كه خون موج زند در دل لعل. كارتون خوابي به خاطر شدت سرما كارتنهاي يكي مثل خودش را آتش ميزند و بعد در يك مشاجره طرف مقابل سرش به سنگي ميخورد و ميميرد. در يك شب ديگر احتمال دارد اين يكي كارتن خواب سرش به سنگ بخورد و بميرد. زياد فرقي ندارد. به همين سادگي. نه يك زندگي كه دو زندگي پايان مييابد.
گذشته از اين كه روشن ميشود آخوندها وضعشان چقدر خراب است كه با دعواي دو كارتن خواب تماميت «امنيت»شان به لرزه ميافتد، به لحاظ انساني احساس شما چيست؟
من ميخواهم بروم سراغ دوستم. رويش را ببوسم و بپرسم تا اين آخوندها هستند از كدام گل بگويم و از كدام بلبل بنويسم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر