۵/۲۴/۱۳۸۷

در تعقيب دژخيمان...



گاهي، نگاهي (6)

در يادداشت قبلي، گاهي، نگاهي شماره3، در مورد نحوه نوشتن اسم دژخيمي به نام «ناصريان» نوشته بودم.
دوستي ناديده، برايم سندي فرستاده كه بسيار روشنگر است. ضمن سپاسگزاري از اين دوست عزيز، توضيحي را لازم مي‌بينم.
ناصريان علاوه بر آن كه از بازجويان و دادياران سفاك اوين و گوهردشت بود، به طور خاص رياست زندان گوهردشت را به عهده داشت. او يكي از جنايتكاران اصلي قتل عام زندانيان گوهردشت است كه بايد روزي در دادگاه پاسخگوي جنايتهايش باشد.
بحث براي كساني كه زخمي از اين جنايت را در قلب و روان خود احساس مي‌كنند بسيار روشن است. خود يك دژخيم، مثل ناصريان، يا بسا بزرگتر از او، در حد لاجوردي، به عنوان يك فرد مطرح نيست. بحث بسيار عميق تر از اين حرفهاست. اگر مي‌خواهيم فردايي بدون داغ و درفش و تازيانه بسازيم، بايد در اين مورد پيگير، سخت كوش و بسيار جدي باشيم.

تعقيب سرنوشت دژخيمان، جديتي تلخ در حد وسواس مي‌طلبد. از خيلي چيزها مي‌شود گذشت. اما همه كساني كه دست در خون فرزندان، برادران و خواهران ما داشته و دارند بايد بدانند كه نه فراموششان خواهيم كرد و نه رهايشان. در هرگوشه، و هر سوراخ موشي كه پنهان شوند، هر رنگ و زيوري به خود بزنند، و هر بهانه و توجيهي سر هم كنند، از حضور در دادگاه علني و بين المللي معاف نخواهند شد. حرف اول و آخر ما با آنها در آن دادگاه است. براي تشكيل اين دادگاه هم، هرمدت زماني لازم باشد حاضريم و صبر مي‌كنيم. صبر هم كه مي‌گويم نه به معناي دست روي دست گذاشتن. صبر به معناي حداكثر تلاش براي تكميل هرچه بيشتر پرونده ها و تحمل مرارتهاي راه است. اين سوگندي است كه هريك از ما خورده‌ايم.
اما حالا چرا اين را مي‌نويسم؟ به خاطر ردي است كه دوست ناديده ام از اين جناب «ناصريان» برايم فرستاده است. اين سند بسيار روشنگر است و شما آن را در همين جا ملاحظه مي‌كنيد.
همانطور كه مشاهده مي‌شود اولاً شيخ محمد مقيسه نام كامل و درست دژخيم ناصريان است. پس از قتل عامها، شنيده بوديم كه به «دادگاههاي انقلاب اسلامي» رفته است، اما ديگر خبري از او نداشتيم. براساس اين سند اين جنايتكار تا 20تير86 رياست شعبه28 اين نهاد سركوبگر را به عهده داشته است.
محض يادآوري مجدد به همه «ناصريان»ها مي‌نويسم كه فراموش نكنند، هركجا و هروقت، ولو شده از گور به در خواهيم آوردشان تا در دادگاه به جنايتهايشان رسيدگي كنيم. اين حرف اول و آخر ما با آنها است. ما با «فردا» عهدي داريم. نه براي شهيدانمان حتي؛ كه رفته اند... نه براي خودمان كه هنوز به اين آرزو نفس مي‌كشيم... فقط و فقط براي فردايي كه بايد براي فرزندانمان بسازيم.
در پايان حيفم مي‌آيد كه از كليه دوستان، آشنا و ناآشنا، نخواهم در اين مورد پيگير باشند. تقاضايم اين است كه هرسندي داريد منتشر كنيد و هرخبري داريد بنويسيد. اين بخشي از جنگ عظيم با «نظام شكنجه» است.

هیچ نظری موجود نیست: