۵/۲۵/۱۳۸۷

زقّّوم



درختي با ميوة مذاب زهر
كه تاريك مي‌كند
همة شاخه هاي باغ را
و مي‌رقصد
بر روي اجساد پرندگان سوخته .
درختي
با پيچك مسموم ريشه هايش
تا ژرفاي دل مردي
كه خدا را
نرينه‌اي با چشمان پرخون غضب آموخته
و انسان را
با نگاه سنگي اش ويران مي‌كند .


آنك برق ناگهاني نگاه زني
كه مي‌سوزاند از بن
جنگل زقّوم را
پنجه در دل و شاخ و ريشه هايم .

هیچ نظری موجود نیست: